اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

ایرج جنتی عطایی
گل سرخ
دیدی ای غمگین تر از من
 بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
 قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
 بی تو در شب های غمگین
 بی تو باشد همدم من
 یاد پیمان های دیرین
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد
 آتش عشق و محبت
 در خزان سینه افسرد
 اکنون نشسته در نگاهم
 تصویر پر غرور چشمت
 یک دم نمی رود از یادم
 چشمه های پر نور چشمت
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد

بهار غم انگیز
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
 نسیمی بوی فروردین نیاورد
 پرستو آمد و از گل خبر نیست
 چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
 چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
 که آیین بهاران رفتش از یاد
 چرامی نالد ابر برق در چشم
 چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
 چرا خون می چکد از شاخه ی گل
 چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
 که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
 چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
 چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
 چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
 چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
 چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
 چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
 چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
 بهار آمد گل نوروز نشکفت
 مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
 که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
 مگر دارد بهار نورسیده
 دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
 که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
 مگر خورشید را پاس زمین است ؟
 که از خون شهیدان شرمگین است
 بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش آی
 گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
 بهارا خیز و زان ابر سبک رو
 بزم آبی به روی سبزه ی نو
 سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
 نوایی نو به مرغان چمن بخش
 بر آر از آستین دست گل افشان
 گلی بر دامن این سبزه بنشان
 گریبان چاک شد از ناشکیبان
 برون آور گل از چاک گریبان
 نسیم صبحدم گو نرم برخیز
 گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
 که می بارد بر آن باران آتش
 بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
 که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
 که از خون جوانان لاله گون گشت
 بهارا دامن افشان کن ز گلبن
 مزار کشتگان را غرق گل کن
 بهارا از گل و می آتشی ساز
 پلاس درد و غم در آتش انداز
 بهارا شور شیرینم برانگیز
 شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
 مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
 گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
 جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
 بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
 به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
 هنوز اینجا نفس ها آتشین است
 مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
 چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
 مگو کاین سرزمینی شوره زار است
 چو فردا در رسد ، رشک بهار است
 بهارا باش کاین خون گل آلود
 بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
 بر آید سرخ گل ، خواهی نخواهی
 وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
 به نوروز دگر ، هنگام دیدار
 به آیین دگر آیی پدیدار

بهار
با صدای مارتیک
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش

ســــــــــــــال نــــــــــــــو مبــــــــــــارک

۱۳۸۴

Happy New Year!

سیاوش
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی
ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه
یا روی بیشه چشات غبار آهم بمونه
تو پاک وساده مث خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه آرزوهام تجسم خواب منی
حتی با اینکه هیچکس مث من عاشق تو نیست
پیش تو آینه چشام حقیره لایق تو نیست

سیاوش
من میگم منو شکستن چشم فانوسمو بستن
تو میگی خدا بزرگه ماه ومیده به شب من
من میگم آخه دلم بود اونکه افتاده به خاکت
تو میگی سرت سلامت آینه ها زلال و پاکه
من میگم فاصله ها رو نمیشه با گریه پرکرد
تو میگی زندگی اینه حاصل عشق توبامن
من میگم حالا بسوزم یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره من که چیزی نمی بازم
من میگم اینجا رو باختی عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود تو یه برگی توی این باد

سیاوش
چه دردی است در میان جمع بودن
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
برسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزدعاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی بر دل امید خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخوانه رفتن

سیاوش


آخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم
تا فدای چشای مثل بهار تو کنم
میدرخشی مث یک تیکه جواهر توی جمع
من میترسم عاقبت یه روز قمارت بکنم
من مث شبای بی ستاره سردوخالی ام
خب میترسم جای عشق غصه رو یار تو کنم
تو مث یه قصه پر از خاطره هستی نمی خوام
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم
توکه بیقرار دیدن شب وستاره ای
واسه دیدن ستاره بیقرارت بکنم
مث دریا بیقراری نمیتونی بمونی
من چرا مثل یه برکه موندگارت بکنم
توبگو خودت بگو با تو بمونم یا برم
آخه من هیچ نمیخوام که غصه دارت بکنم

سلام.
شام مهتاب با صدای داریوش به سفارش یاسمن خانم.

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پری زاد عشق و مهسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه و اشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
تو دونسته بودی که خوش باورم من
شکفتی و گفتی ار عشق پرپرم من
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماه و دادم به تو یادگاری

سلام. این شعر به سفارش سارا خانم
تاک
با صدای سیاوش قمیشی

تو یه تاک قد کشیده پا گرفتی روی سینم
                  واسـه پا گرفتـن  تو عمـری که من زمـینـم
راز قد کشیدن ترو عمری  دارم می بینـم
             داری می رسی به خورشید ولی من بازم همینم
می زنن چوب زیر ساقت واسه لحظه های رستن
              ریختن آب زیر پاهات  هی من شستن شستن
توی سرما و تو گرما واسه تو نجاتم عمری
              تـو هجومه باد وحشـی سپـر بلات عمــری
آدم ها هجوم آوردن برگای سبـزت بردن
           توی پاییـز و زمستـون ساقت به من سپردن
سنگینیت رو سینه من سایت هم نسیب مردم
            میوه هاتم آخر سـر که میشن قسمت هر خـم
نه دیگه پا می شم این بار خالی از هر شک و تردید
           می رم اون بالا ها مغرور تا بشینم جای خورشید
تن به سایه ها نمی دم بسه هرچی سختی دیدم
           انقدر زجر کشیدم تا به آرزوم رسیدم
بذار آدم ها بدونن میشه بیهوده نپوسید
           میشه خورشید شد و تابید میشه اسمون بوسید
بذار آدم ها بدونن میشه بیهوده نپوسید
           میشه خورشید شد و تابید میشه اسمون بوسید