اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه ...

سلام.

شعری زیبا از مولوی...


ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی

گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کاخر تو یار مایی

من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کاخر بهار مایی

گفتا تو چنگ مایی وندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی

گفتم ز هر خیالی دردسرست ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی

سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ارچه در خماری نی در خمار مایی

گفتم چو چرخ گردان والله که بی قرارم
گفت ارچه بی قراری نی بی قرار مایی

شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی

ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی

تو مرغ آسمانی نی مرخ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی

از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی

از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی

اینجا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی

خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جانسپار مایی 

آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود...

سلام دوستان٬

سرانجام به اینترنت دسترسی پیدا کردم!

هر کجا هستم باشم٬ آسمان مال من است٬
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.


البته ترجیح می دهم در رابطه با ایلام٬ و ایلامی های عزیز چیزی ننویسم...

مستی رویا
شاعر: ابوالحسن ورزی
آهنگساز :  همایون خرم
با صدای استاد غلامحسین بنان


آمد ، آمد امّا در نگاهش ، آمد امّا در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو ، نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود
عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود

لب ، همان لب بود ، لب ، همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود ، امّا مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود ، در دل بیزار خود چز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی ، گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود

در نگاه سرد او ، در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را ، نشان ، از آتش سودا نبود

دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود

بر لبِ لرزان من ، فریادِ دل ، خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، تنها نبود

جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود

گفتم ز تو دیوانه تر دانى که پیدا مى‌کنم...

سلام.

امروز عازم ایلام هستم٬ گفتم تا به روز رسانی بعدی٬با یک شعر زیبا از سرکار خانم سیمین بهبهانی٬ از شما خداحافظی کنم!


در ضمن از وبلاگ همسایه آخرین جرعه جام که این شعر را از آنجا برداشتم٬ تشکر می کنم.


گفتى که مى‌بوسم تو را، گفتم تمنا مى‌کنم
گفتى اگر بیند کسى، گفتم که حاشا مى‌کنم
گفتى ز بخت بد اگر ناگه رقیبت آید ز در
گفتم که با افسون گرى او را ز سر وا مى‌کنم
گفتى که تلخى‌هاى مى گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش ِ لبم آن را گوارا مى‌کنم
گفتى چه مى‌بینى بگو در چشم چون آیینه‌ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا مى‌کنم
گفتى که از بى‌طاقتى دل قصد یغما مى‌کند
گفتم که با یغماگران بارى مدارا مى‌کنم
گفتى که پیوند تو را با نقد هستى مى‌خرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا مى‌کنم
گفتى اگر از کوى خود روزى تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا مى‌کنم
گفتى اگر از پاى خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر دانى که پیدا مى‌کنم

گل ارکیده

سلام.

گل ارکیده
با صدای ایلیا منفرد

این ترانه زیبا برای همدردی با کودکان سرطانی ساخته شده!
شایان ذکر است٬ اصل این آهنگ یک ترانه معروف یونانی است؛ با صدای Haris Alexiou و با نام "To Tango Tis Nefelis".


شاخه ای تکیده؛ گل ارکیده با چشمای خسته ؛ لبهای بسته
غم توی چشماش آروم نشسته شکوفه شادیش از هم گسسته آه

آشنای درده؛ خورشیدش سرده؛ تو قلب سردش غم لونه کرده
مهتاب عمرش در پشت پرده؛ هر ماه سالش پائیز سرده آه

دستای ظریفش تو دست مادر؛ پیکر نحیفش چون گل پرپر از محنت و درد آروم نداره ؛
سایه سیاهی رو بخت شومش؛ ارکیده تنهاست زیر هجومش طوفان درد پایون نداره

دست من و تو می تونه با هم قصری بسازه با رنگ شبنم
شکوفه ای که غمگین و سرده ؛ گل ارکیدست نمیره کم کم

بیا نذاریم گل ارکیده ؛ گلی که چهرش پاک و سپیده
که توی پائیز شاخه بیده ؛ بهار ندیده ؛ بمیره کم کم

روز مبادا...

سلام.

روز مبادا...
شاعر: قیصر امین پور


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!

اما!
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها

هر روز بی تو
روز مبادا است...

سال نو مبارک!

سلام دوستان٬

فرا رسیدن سال نو را به تمامی دوستان٬ خوانندگان وبلاگ دایی زاده و همچنین ایرانیان سراسر جهان تبریک عرض می کنم.
امیدوارم در سال جدید٬تنتان سالم٬ دلتان شاد و لبتان خندان باشد...

 سفره هفت سین

کاوه دایی زاده٬ ۱/۱/۱۳۸۶.