اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

دف را بِدف!

سلام.

DafDafDafDAF

شعری زیبا از رضا براهنی

درباره براهنی: نویسنده کتاب های متعدد در زمینه رمان، نقد ادبی و شعر. درسال 1304 درتبریز به دنیا امده است. دکتری ادبیات انگلیسی دارد. دردانشگاه تهران و دانشگاه های امریکا ادبیات معاصر تدریس کرده است. دارای بیش از چهل کتاب چاپ شده است از جمله هفت رمان، پانزده مجموعه شعر و بیش از ده جلد کتاب نقد و نظریه ادبی است. هم اکنون دکتر براهنی استاد دانشگاه تورونتو کانادا و رئیس انتخابی اسبق کانون نویسندگان کاناداست . اثار براهنی به زبان های انگلیسی المانی، فرانسه، عربی، ترکی، اسپانیولی ترجمه شده است براهنی در تاریخ معاصر در قدوقواره بسیار بلندی ظاهر شده است. دانش بسیار وسیعش، نقدهای فراوان و عمیقش، رمان های بزرگ و مشهورش، شعر ها و تئوری های ادبیش او را به چهره ای شاخص تبدیل کرده است. علاوه بر این براهنی یک فعال اجتماعی سیاسی در داخل و خارج کشوربوده است. او در سال 1347 از اولین موسسان کانون نویسندگان ایران بود. در سال 1353 به خاطر حمایت از مخالفان در زمان شاه دستگیر و زندانی و شکنجه شد. بعد از یکسال ازاد شد و به امریکا رفت و رئیس کمیته برای ازادی هنر و اندیشه در ایران شد. همزمان با انقلاب به ایران برگشت و فعالیت های خود را ادامه داد. او در تشکیل مجدد کانون نویسندگان ایران نقش بسزایی داشت.
همچنین وی برنده جایزه ادبی یلدا (1384) به عنوان یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی نیز هست.


دف را بزن! بزن! که دفیدن به زیر ماه در این نیمه شب، شب
دفماهها
فریاد فاتحانه ی ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست که میآید
آری، بِدف! تلالوِ فریاد در حوادث شیرین، دفیدنی ست که
میخواهد فرهاد
دف را بِدف! که تندرِ آینده از حقیقت آن دایره، دمیده، دمان است
و نیز دمان تر باد!
دف در دفِ تنیده و، مه در مهِ رمیده، خدا را بِدف! به دف روحِ
آسمان، به دف روحِ من بِدف!
شب، بعد از این سکوت نخواهد دید
من، بعد از این شب توفانی
تا صد هزار سال نخواهم خفت
شب را بِدف! دفیدنِ صدها هزار دف!
مهتاب را
با روح من بِدف! دف خود را رها نکن، تو را به لذت این لحظه
میدهم قسم، دفِ خود را رها
نکن!

ای کردِ روح!
گیسو بلند!
قیقاج ــ چشم!
ابرو کشیده سوی معجزه ها، معجرِ هوس!
خشخاش ــ چشم!
خورشید ــ لب!
دزدِ هزار آتش، ای قاف! ای قهقهِ گدازه ی مس در تب طلا،
دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود
را رها نکن!

سیاره هایِ دف
در باغهای چلچله میکوبند
دفدفددفددف
از این قلم
چون چشم تو
خون میچکد
دفدفددف

یک زن که در سواحل پولاد میدوید
فریاد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از یاد برده ای؟
دف صورت طلایی ماه تمام را از آسمان به زن ایثار کرد

دفدفددفددف
دفدفددفددف
دفدفددفددف

محبوب من!
ای آسمان!
زنمردِ روح!
راز ترنج!
خشخاش ــ چشم!
دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!
ای کردِ روح!
کرکوک را به صولت فریاد خود بکوب،
بر کوه قاف!
دفدفددف
دفدفددف
سیمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفینه ی ارواحِ سنگ را بیدار کن! البرز را بیدار کن!
دفدفددف
دفدفددفددف
ارواحِ سنگ گشته ی اجداد خواب را بیدار کن!
سیمرغ جان!
بیداد کن!
دفدفددف
دفدفددفددف
دفدفددفددفددفدف

وقتی که بر صحاریِ یاقوتی
دفدفد فست که میکوبد
طالع شوید بر من و بر شانه های من،
ای سینه های دف!
دفدفدفست که میکوبد
انگشتِ ارغوان
با مشتی از
عطر و عسل
دفدفدفست
دفدفدفست که میکوبد
من ساحلم
امواج
دفدفدفست که میکوبد
خاکم
سمِ ستور
دفدفدفست که میکوبد

روح قدیم قونیه در زیر خاک، آتش گرفته، قونیه بر شانه های خاک،
چون ارغوان و لاله
دمیده ست
دفدفدفست که میکوبد
بر قونیه

آه ای جوان!
ای ارموی!
ای روحِ دم زدن!
دفدفدفست که میکوبد
بر مولوی

بر دشتهای شادِ برشته نوشته است
تبریز،
شمس را
ای ارموی!
ای بابِل جوان زبانهای اولین
روح قدیم قونیه در زیر خاک، آتش گرفته، قونیه بر شانه های خاک،
چون ارغوان و لاله
دمیده ست
دفدفدفست که میکوبد
بر قونیه

باد از کمرکش سبلان میزند اریب و، به دریاچه ای که بر آن قوم
ماد اتراق کرده است، فرو
میریزد
دفدفدفست که میکوبد
خورشیدی از سهندِ سحرخیز میزند چشمک، بر قله های منتظر
کوه ماد، به الوند
زرتشت شرقهای کهن در میان ماست
دفدفدفست که میکوبد
بر بامهای ما

شیر شتر
بر بام ظهر
شطحِ شراب
بر قامت زبان
دفدفدفست که میکوبد
دریایِ زنبق است که بر پشت بام ما
بیتوته میکند
دفدفدفست که میکوبد
روی هدف
دفدفدفست که میکوبد
دفدفدفست
دفدفدفست
دفدفدفست که میکوبد

آه، ای جوان! اجازه بده تا ببوسمت!
آن حنجره
بوسیدنی ست
ای ارغوان!
آه، ای جوان!
مشتِ عسل!
عطر و عسل!
بوسیدنی!
ای حنجره
ای ارغوان!

دفماهِ من به د‌ور جهان چرخ میزند
در پشت دف
ماهِ تمام
ماهِ تمام
ماهِ تمام
دفدفدفست که میکوبد
اشک و عسل!
رطلِ شراب!
ای آبشار!
دفماهِ من به دور جهان چرخ میزند
دفماهِ من
زنمردِ من
روی هدف!
روی هدف!

دف را بزن! بزن! که دفیدن به زیر ماه در این نیمه شب، شبِ
زرتشت شرقهای کهن در میان ما
فریادِ فاتحانه ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست که میآید
دفماهِ من به دور جهان چرخ میزند
دفهای نور، هاله ی سیاره های سر
از آسمانِ حیرت گردنها
از شانه های شاد تجلی ها
سر میپرد
سر میجهد
سر را
دف میزند
دف را
سر میزند
شمشیر دفدفست که سرهای خلق را
از بیخ میزند
سر میزند
دف میزند
آه، ای جوان!
ای ارغوان!
آن حنجره
بوسیدنی ست!
بوسیدنی!
سر میزنی!
شمشیر دفدفست که سرهای خلق را
از بیخ میزند
دف میزنی؟
سر میزنی؟

گردنکشانِ سرخ جدا از سر
گردنکشانِ معجزه، در راههای دور
رنگین کمانِ حیرتِ دفدفدفست که میکوبد را
با خویش میبرند
در رهگذار باد، هزاران ستاره نیز
دفدفدفست که میکوبد را
فریاد میزنند
آنک ستاره ها همه سیاره های سر
سیاله ی طراوتی از شیوه های دف، دفدفدفست که میکوبد،
میبارد
دف مثل مخملی ست که با سحرش
سیاره های عاشق و شیدا را
پوشانده است

دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی دفِ دیوانه، دفدفِ دیوانه، اِی ی ی
ی . . .
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی ی ی ی . . .
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی دفِ دیوانه، دفدفِ دیوانه، اِی ی ی
ی. . .
اِی ی ی ی . . .
اِی ی ی ی . . .
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی ی ی ی . . .
اِی ی ی ی . . .
(۱۹ فروردین ۶۸ تهران)

سالروز تولد وبلاگ دایی زاده...

سلام دوستان٬

وبلاگ دایی زاده سه سال و یک روزه شد!!!

محسن نامجو و کلی سر و صدا...

سلام.

محسن نامجوشاید پر سر و صدا ترین و خبر ساز ترین پدیده موسیقی ایران.

Mohsen-namjou-tehran-university


ترنج
از آلبوم ترنج
شعری تلفیقی از خواجوی کرمانی و حافظ شیرازی


گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی

گفتا تو از کجایی که آشفته می‌نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

گفتا به دلربایی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربایی

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده‌پرور آید