رو سر بنه به بالین...

سلام.

شعری از مولانا
گفتنی است؛ این شعر را علیرضا عصار٬ به صورت ترانه در کارنامه ی خود دارد.


رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنهااز من گریز تا تو هم در بلا نیفتیماییم و آب دیده در کنج غم خزیدهخیره کشی است ما را دارد دلی چو خارابر شاه خوبرویان واجب وفا نباشددردی است غیر مردن آن را دوا نباشددر خواب دوش پیری در کوی عشق دیدمگر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمردبس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی ترک من خراب شب گرد مبتلا کنخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کنبگزین ره سلامت ترک ره بلا کنبر آب دیده ما صد جای آسیا کنبکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کنای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کنپس من چگونه گویم کاین درد را دوا کنبا دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کناز برق این زمرد هی دفع اژدها کنتاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن