نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند...

سلام.

شعری زیبا و پر مفهوم از خواجه حافظ شیرازی...


نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیا گری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
و گرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم
که ادمی بچه ای شیوه ی پری داند

هزار نکته ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه ی بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یکدانه جوهری داند

به قد و چهره هر انکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود اگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند