مولانا
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ، ما هم مردمانیم غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم ؟ گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم کنون پندار مردم ، آشتی کن که در تسلیم ، ما چون مردگانیم چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده ، کاکنون همانیم خمش کن مرده وار ای دل ازیرا به هستی ما متهم ما زین زبانیم
سلام ... ممنونم که پیشم اومدی و کامنت گذاشتی ... خوشحال شدم ... شاد و بارانی باشی ... بازم پیشم بیا ... بای
سلام .
خواهش میکنم.
من هم متشکرم.
سلام
واقعا وبلاگ خوبی داری
به قول بر و بچ ای ول ای ول
سلام!
ممنون . نظر لطف شماست!