شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برآنند کین مرغ شیدا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرایی بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
مگذار که یاد ما را
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود
هر آنکه از دیده رود
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دل و دلگیر نشده
تا هنوز فاصله مون جوونه و پیر نشده
آخه شبها جای خواب توو چشام دریای آبه
ساعته دیواری از وقتی که رفتی توی خوابه
هنوزم عکس من و تو روی دیوار توی قابه
نامه ای که گفته بودی من نخوندم هنوزم لای کتابه
مگذار که یاد ما را
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود
هر آنکه از دیده رود
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دل و دلگیر نشده
تا هنوز فاصله مون جوونه و پیر نشده
آخه شبها جای خواب توو چشام دریای آبه
ساعته دیواری از وقتی که رفتی توی خوابه
هنوزم عکس من و تو روی دیوار توی قابه
نامه ای که گفته بودی من نخوندم هنوزم لای کتابه
دلم گرفت از اسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و اسمون دست رفاقت نمیدم
امشب از ااون شباست که من دوباره دیونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم میخواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم
از این همه در به دری تو قلب من قیامته
چه فلیده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای اسمون من
سلام .
نمی دونم چرا از شعر زیبای مهدی اخوان ثالث رسیدم به شعر های ترانه هایی که کم و بیش همگی اون ها رو شنیدیم ؛ و با بعضی از اون ها یاد خاطرات تلخ و شیرین خودمون می افتیم .
شاید درست نباشه ؛ به هر حال اگر می بینید بده بگید که این کار رو نکنم .
اما اگر اجازه بدید من از هر خواننده شعر هایی که به نظرم قشنگ باشه تو وبلاگ می زنم .
باز هم اگه انتقاد یا پیشنهادی دارید ؛ ممنون می شم که به من منتقل کنید .
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هرلحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی ،لطیفی مثه خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کنه
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
تو مثه وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثه شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثه یک قصه پر از حادثه ای
تو مثه شادی خواب کردنه یک عروسکی
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه…