آرزوی دل ؛ استاد بنان
با او نشستن به جان، دارم شبی آرزو
تا داد ایام عشق بستانم از وصل او
افتد به دل تاب و تب جانم شود ملتهب
با آن بت نوش لب هر گه شوم روبرو
گر بیایی، سوی گلزار، ای رشک باغ و بهار
پیش رویت، گل شود خار، با آن همه رنگ و بو
رفتی چرا ای مه دل ربا
آه از ما خطا، جانا چه دیدی بگو
یک شب نشد وصل تو حاصل
خون شد از غم دلم
دردا که آخر مرا
در دل بمرد آرزو
داشتنت آرزو ست... ای کاش می ماندی...بارانی باشی.
سلام.
ممنون!
سلام دوست من زیبا و دلنشین بود
سلام.
نظر لطف شماست!
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/گر مرد رهی غم مخور از دوری ودیری/دانی که رسیدن هنر گام زمان است/تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی / بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است /آبی که برآسود زمینش بخورد زود /دریا شود آن رود که پیوسته روان است سلام اینجا سوم بشم خوبه وبلاگ پر باریه اجازه میدی باز هم بیام . تا بعد اگه آپ کردی خبرم کن.
سلام.
اگر باز هم بیایی قدم رو چشم من می گذاری.از شعر زیبایی که نوشتی ممنون!
سلام عزیز ....این قانون برگ است که بیافتد. این قانون باد است که به سقوط برگ معنا بدهد. قانون ماه ? عشوه آمدن برای دریا و قانون دریا ? برخاستن از خاک برای معشوق. قانون انسان .. زندگی است. و قانون زندگی ? مرگ
سلام.
مرسی که اومدی.قلم زیبایی داری!
سلام . شعرهای خاطره انگیری میگذاری مرسی . خدا
نگهدار .............
سلام .
لطف داری. باز هم سر بزن دوست من!