آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش بجز از وصل تو خوشنود نکرد
آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید
وانچه در آتش کرد این دل من عود نکرد
گفتم:این بنده نه در عشق گرو کرد دلی ؟
گفت دلبر:که بلی کرد،ولی زود نکرد.
آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر؟
آنچه پشه به دماغ و سر نمرود نکرد
گرچه آن لعل لبت عیسی رنجوران است
دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد
جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد
زانکه جز زلف خوشت را زره و خود نکرد
نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است
در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد
هین،خمش باش که گنجی است غم یار،ولیک
وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد
سلام.شعر زیبایی بود.لذت بردم...ممنون.
سلام!
ممنون که اومدی ...
rooyidane giyah az dele khak aghaze zendegiye sale no ra minamayad,oshagh hediye midahand va tohfe mipazirand,dooste aziz sale no mobarak,................br roozam khoshhal misham biyaee va nazareto begi
سلام.
مرسی که اومدی.چشم حتما به وبلاگت سر می زنم.