مگذار که یاد ما را
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود
هر آنکه از دیده رود
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
تا نگام با یک نگاه تازه درگیر نشده
بیا تا اومدنت دیر نشده دل و دلگیر نشده
تا هنوز فاصله مون جوونه و پیر نشده
آخه شبها جای خواب توو چشام دریای آبه
ساعته دیواری از وقتی که رفتی توی خوابه
هنوزم عکس من و تو روی دیوار توی قابه
نامه ای که گفته بودی من نخوندم هنوزم لای کتابه
دلم گرفت از اسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و اسمون دست رفاقت نمیدم
امشب از ااون شباست که من دوباره دیونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم میخواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردمو فریاد بزنم
از این همه در به دری تو قلب من قیامته
چه فلیده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری به لب رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای اسمون من
سلام .
نمی دونم چرا از شعر زیبای مهدی اخوان ثالث رسیدم به شعر های ترانه هایی که کم و بیش همگی اون ها رو شنیدیم ؛ و با بعضی از اون ها یاد خاطرات تلخ و شیرین خودمون می افتیم .
شاید درست نباشه ؛ به هر حال اگر می بینید بده بگید که این کار رو نکنم .
اما اگر اجازه بدید من از هر خواننده شعر هایی که به نظرم قشنگ باشه تو وبلاگ می زنم .
باز هم اگه انتقاد یا پیشنهادی دارید ؛ ممنون می شم که به من منتقل کنید .
تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره
رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون می زنه
تو همون خونی که هرلحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی ،لطیفی مثه خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون می کنه
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه
تو مثه وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثه شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثه یک قصه پر از حادثه ای
تو مثه شادی خواب کردنه یک عروسکی
من نیازم تو رو هرروز دیدنه
از لبت دوستت دارم شنیدنه…
من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجها قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه رو خاکه وجودم
نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقته مردن باز سراغتو می گیره
می رسه روزی که دیگه
قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
همه رفتن کسی دورو برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگه این آخرا این عاقبت بود
که جز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل مارو نخوندش
همه رفتن ولی این دل مارو
همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
که حاشا تقه ای بر در نخورده
که آیا زنده ایم یا چون سپرده
که حاشا صحبتی حرفی کلامی
که جزو رفته هاییم ما نمرده
عجب بالا و پایین داره دنیا
عجب این روزگار دل سرده با ما
یه روز دورو برم صد تا رفیق بود
منو امروز ببین تنهای تنها
خیال کردم که این گوشه کنارا
یکی داره هوای کار مارو
یکی هم این میون دلسوز ما هست
نداره آرزو آزار مارو
عجب بالا و پایین داره دنیا
عجب این روزگار دل سرده با ما
یه روز دورو برم صد تا رفیق بود
منو امروز ببین تنهای تنها
یار دبستانی من / با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما / بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو / رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم /مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما / هرزه تمام علفاش
خوب اگر خوب بد اگه بد / مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این / پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو / درد مارو چاره کنه