اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

شاعر : بابک روزبه
با صدای منصور


عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم
من تو رو میخوام

از وقتی رفتی غمگینه خونه
گریم میگیره با هر بهونه
رفتی و موندم با این همه درد
هرگز نمیشه فراموشت کرد

عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم
من تو رو میخوام

اگر چه نیستی
یاد تو اینجاست
عشقت توی قلب ماهاست
هر جا که هستی
خدا به همرات
دعای خیر پشت و پنات!

هر جا که رفتی
خدا به همرات
هر جا که هستی
خدا به همرات

کویر دل
با صدای مرجان

رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده

ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من

با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم

ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من

چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب

گمشده

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

اسم تو رو رو بال مرغا نوشت

رو کنده ی سبز درختا نوشت

یه روز که بارون میومد بهش گفت

یه روز دیگه رو موج دریا نوشت

دریا با موجاش اون رو از خودش روند

مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

باد اومد و تو جنگلها قدم زد

اسم تو رو از همه جا قلم زد

ببین جدایی چه به روزش آورد

چه سرنوشتی که براش رقم زد

مسافر
به صدای مهران مدیری
با من مسافریست، هم روزگار من
تب کرده بی رمق، افسرده خسته تن
شادی لحظه ایست از هم پیالگی
از حس همدلی از روی سادگی !

دلواپسی ولی همراه هر دو
مهلت تمام شد ...
دیر است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز
از پشت پنجره با آنکه مانده روز
می خواندش کسی راهیست او هنوز

این سوی پرده ام، تنها پیاله ها
با هم نشسته اند، خاموش و بی صدا

دلواپسی ولی همراه هر دومان
مهلت تمام شد ...
دیر است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز
از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز

این سوی پرده ام، تنها پیاله ها
با هم نشسته اند، خاموش و بی صدا

دو راهی
با صدای مهران مدیری
می خوام پیشت بمونوم
ولی عادت نداری
می خوام تنهات بذاروم
ولی طاقت نداری
نه بیداری نه خوابی
نه گریونی نه خندون
نمی دونی کجایی
نه آبادی نه ویرون

دل سردرگم تو
میون این دو راهی
نه می مونه نه میره
چه کاره اشتباهی
نه می مونه نه میره
چه کاره اشتباهی

مثال اون قدیما
بیابون چشم به راته
دلوم پیشت امونت
گروگونه وفاته

تورو عاقل نبینوم
پریشون سفر شو
به قربون جنونت
هم آغوش خطر شو

تنهایی


نمیدونی چه سخته در به در بودن

مثل طوفان همیشه در سفر بودن

دلم تنگه از این روزهای بی امید

از این شب گردی های خسته و مایوس

از این تکرار بیهوده دلم تنگه

همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس

دلم خوش نیست غمگینم

از این تکرار بی رویا و بی لبخند

چه تنهایی غمگینه که غیر از من

همه خوشبخت و عاشق و خرسند

به فردا دل خوشم شاید که با فردا

طلوع خوب خوشبختیه من باشه

شبها با رنج تنهایی من سر کن

شاید فردا روز عاشق شدن باشه

آدما از آدما زود سیر میشن                   آدما از عشق هم دلگیر میشن

آدما روعشقشون پا می زارن                 آدما آدم و تنها می زارن 

منو دیگه نمی خوای خوب میدونم          تو کتاب دلت اینو میخونم

یادته اون عشق رسوا یادته؟                 اون همه دیونگی ها یادته

تو میگفتی که گناه مقدسه                 اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدمای روزگار                           چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شده                من از اون قلب دو رو خسته شدم

نمی خوای بمونی تو این خونه             چشم تو به دنبال چشمای اونه

همه حرفای تو یه بهونست                 اون جهنمی که میگن این خونست

تو رو میشناسم ای شب گرد عاشق 
تو به اسم شب من آشنایی

از اندوه تو وچشم تو پیداست 
که از ایل وتبار عاشقایی

تو رو میشناسم ای سردرگریبون
  غریبگی نکن با هق هق من

تن شکستتو بسپار به دست 
نوازشهای دست عاشق من

بزار قسمت کنیم تنهاییمونو 
میون سفره شب تو بامن

بزار بین من و تو دستای ما
  پلی باشه واسه از خود گذشتن

فرامرز اصلانی

الا ای ، آهوی وحشی ، کجایی
مرا با تست ، چندین ، آشنایی

دو تنهارو ، دو سرگردان ، دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خش

که خواهد شد ، بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان ، یار غریبان

مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید ، گشاید

چو آن سرو روان شد ، کاروانی
ز شاخ سرو می‌کن ، سایه بانی

لب سر چشمه‌ای و طرفِ جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی

به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران

چو نالان آیدت آب روان ، پیش
مدد بخشش ز آب دیدهء خویش

نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را

مگر خضر مبارک ‌پی تواند
که این تنها به آن تنها رساند

فرامرز اصلانی


می دونی دل اسیره
اسیره تا بمیره
می دونی بدون تو
دلم آروم نگیره
می دونی دل تنگ تو
نموده آهنگ تو
ولی بیهوده جوید
بسی بیهوده پوید
به من بگو بی وفا حالا یار که هستی
خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره