اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

در میان گل ها
مرضیه
میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

راز عشق مرا گل در گوش صبا
گفت و غمم بفزود
آنگه در همه جا راز درد من و
قصه عشق تو بود
قصه عشق تو بود

چاهی به حسن آسمانی از مهی برتر
شعله ی عشق من از گردون برآرد سر
در گلستان هم ز تنهایی روم من اگر
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

میگذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
تازه گلی سر راهم
گیرد و با من گوید
محرم راز تو کو
خار رهی به تمنا
دامن من بگرفته
کان گل ناز تو کو

تا بهار دلنشین
با صدای زنده یاد بنان
به سفارش پدر
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من

تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من

باز آ ببین در حیرتم
بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین
بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام
بشکن غم دیرینه ام
باز آ کنون در این بهار
سر را بنه بر سینه ام

چو خواهی ظفر اندر این روزگار     بباید که باشی همی پاچه خار

   هر جایی که پا می گذاریم مصداق روشنی از این شعر را به چشم خود می توانیم ببینیم. در هر رده و سمت که باشیم ؛ همیشه کسی است که برای انجام کار شما و یا توجه به شما ؛ از شما توقع پاچه خاری دارد ؛ در غیر این صورت حتی اگر حق مسلم خودتان هم طلب کنید ؛ حق شما را بدون هیچ اعتنایی به حقوق شما ؛ از شما سلب می کنند .
   در این موقع است که یا به این خفت تن می دهید و مقبول جمع واقع می شوید. و یا با تحمل لطمات این موضوع خود را در زمره افراد با شخصیت قرار می دهید .
   تا به کی باید تحمل کرد ...؟!

ایرج جنتی عطایی
قصه ی وفا



به خاطر آور ، که آن شب به برم
 گفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرم
 کنون جدایی نشسته بین ما
 پیوند یاری ، شکسته بین ما
گریه می کنم
 با خیال تو
به نیمه شب ها
 رفته ای و من
 بی تو مانده ام
 غمگین و تنها
 بی تو خسته ام
 دل شکسته ام
 اسیر دردم
 از کنار من
 می روی ولی
 بگو چه کردم
رفته ای و من آرزوی کس
به سر ندارم
 قصه ی وفا با دلم مگو
 باور ندارم

تنها میرم
ترانه سرا : مسعود رسام
با صدای علی لهراسبی
می رم تنها می رم اونور دنیا
می رم پیدا کنم رویای رویا

می رم اونجایی که راهی نداره
می رم تا بشکنم سد رو دوباره

می رم من با همه غرور و مستی
می رم که منتظر هنوز نشستی

می رم تا پاک کنم اشکای گونه
می رم تا خواب تو تا آشیونه

می رم تا جمع کنم ستاره ها رو
می رم تا پر کنم پیاله ها رو

می رم پیدا کنم ندای مستی
می رم تا پر بشم از عشق و هستی

می رم من با همه غرور و مستی
می رم که منتظر هنوز نشستی

می رم تا پاک کنم اشکای گونه
می رم تا خواب تو تا آشیونه

می رم تا جمع کنم ستاره ها رو
می رم تا پر کنم پیاله ها رو

می رم پیدا کنم ندای مستی
می رم تا پر بشم از عشق و هستی

می رم تنها می رم اونور دنیا
می رم پیدا کنم رویای رویا

ایرج جنتی عطایی
گل سرخ
دیدی ای غمگین تر از من
 بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
 قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
 بی تو در شب های غمگین
 بی تو باشد همدم من
 یاد پیمان های دیرین
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد
 آتش عشق و محبت
 در خزان سینه افسرد
 اکنون نشسته در نگاهم
 تصویر پر غرور چشمت
 یک دم نمی رود از یادم
 چشمه های پر نور چشمت
 آن گل سرخی که دادی
 در سکوت خانه پژمرد

بهار غم انگیز
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
 نسیمی بوی فروردین نیاورد
 پرستو آمد و از گل خبر نیست
 چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
 چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
 که آیین بهاران رفتش از یاد
 چرامی نالد ابر برق در چشم
 چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
 چرا خون می چکد از شاخه ی گل
 چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
 که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
 چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
 چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
 چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
 چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
 چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
 چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
 چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
 بهار آمد گل نوروز نشکفت
 مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
 که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
 مگر دارد بهار نورسیده
 دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
 که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
 مگر خورشید را پاس زمین است ؟
 که از خون شهیدان شرمگین است
 بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش آی
 گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
 بهارا خیز و زان ابر سبک رو
 بزم آبی به روی سبزه ی نو
 سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
 نوایی نو به مرغان چمن بخش
 بر آر از آستین دست گل افشان
 گلی بر دامن این سبزه بنشان
 گریبان چاک شد از ناشکیبان
 برون آور گل از چاک گریبان
 نسیم صبحدم گو نرم برخیز
 گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
 که می بارد بر آن باران آتش
 بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
 که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
 که از خون جوانان لاله گون گشت
 بهارا دامن افشان کن ز گلبن
 مزار کشتگان را غرق گل کن
 بهارا از گل و می آتشی ساز
 پلاس درد و غم در آتش انداز
 بهارا شور شیرینم برانگیز
 شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
 مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
 گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
 جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
 بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
 به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
 هنوز اینجا نفس ها آتشین است
 مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
 چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
 مگو کاین سرزمینی شوره زار است
 چو فردا در رسد ، رشک بهار است
 بهارا باش کاین خون گل آلود
 بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
 بر آید سرخ گل ، خواهی نخواهی
 وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
 به نوروز دگر ، هنگام دیدار
 به آیین دگر آیی پدیدار

بهار
با صدای مارتیک
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار اومد گلها وا شد
دل ما باز خاطرخواه شد
بهار اومد هوا خوبه
نگار من چه محجوبه
نگار من چه محجوبه
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
سری زدم به صحراها عجب بوی خوشی دارد
سری زدم به دریاها هوای دلکشی دارد
همین عطرها همین بوها منو دوباره عاشق کرد
همین نسیم شب بوها منو دوباره عاشق کرد
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش
بهار بازم بیا عشقو بیارش
بده هر یاری رو دست نگارش

ســــــــــــــال نــــــــــــــو مبــــــــــــارک

۱۳۸۴

Happy New Year!

سیاوش
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی
اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی
ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه
یا روی بیشه چشات غبار آهم بمونه
تو پاک وساده مث خواب حتی با بوسه میشکنی
شکل همه آرزوهام تجسم خواب منی
حتی با اینکه هیچکس مث من عاشق تو نیست
پیش تو آینه چشام حقیره لایق تو نیست