اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

سلام.

کاروان
شعر از رهی معیری
با صدای استاد بنان


همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی

چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم

فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنان که دانی
رهائی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد

چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جوبم

ای شادی جان سرو روان
کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما
سوی کجا رفتی؟

تنها ماندم ، تنها رفتی
چو ن بوی گل به کجا رفتی؟
به کجائی غمگسار من
فغان زار من بشنو بازآ

از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی

تنها ماندم ، تنها ماندم.....

سلام.
امشب به سراغ رباعیات رهی معیری رفتم و این رباعی نظرم رو جلب کرد.
تمنای عاشق


 آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
 مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست

سلام.
غزلی از غزلیات حافظ


بی مهر رخت روز مرا نور نماندستهنگام وداع تو ز بس گریه که کردممی​رفت خیال تو ز چشم من و می​گفتوصل تو اجل را ز سرم دور همی​داشتنزدیک شد آن دم که رقیب تو بگویدصبر است مرا چاره هجران تو لیکندر هجر تو گر چشم مرا آب روان استحافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده وز عمر مرا جز شب دیجور نماندستدور از رخ تو چشم مرا نور نماندستهیهات از این گوشه که معمور نماندستاز دولت هجر تو کنون دور نماندستدور از رخت این خسته رنجور نماندستچون صبر توان کرد که مقدور نماندستگو خون جگر ریز که معذور نماندستماتم زده را داعیه سور نماندست

نازنین
با صدای داریوش
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
از عمق باد حادثه گفتی که جان در برده ایم
اما چه جان در بردنی دیریست که در خود مرده ایم
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
اینجا بجز درد و دروغ هم خانه ای با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
من با تو گریه کرده ام در سوگ همراهان خویش
آنان که عاشق مانده اند در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین
ای مثل من در خود اسیر لیلای من با من بمیر
تنها به یمن مرگ ما این قصه می ماند به جا
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهره ها در آینه افتاده چین

سلام.
امشب اقبال با من همراه بود و یکی از اشعار بابا طاهر به دستم رسید ؛ که برای شما میگذارم.

داد از این دل
با صدای داریوش
دو زلفونت بود تار ربابم
چه می خواهی از این حال خرابم
تو که با مو یر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
چرا هر نبمه شو آیی به خوابم
فلک در قصد آزارم چرایی
گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری ز دوشم بر نداری
میونه بار سر بارم چرایی
تو که نوشم نهی نیشم چرایی
تو که یارم نهی پیشم چرایی
تو که مرحم نهی زخم دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی
نمک پاش دل ریشم چرایی
خدایا داد از این دل داد از این دل
که یکدم مو نگشتم شاد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگویم صد هزاران داد از این دل
چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگویم صد هزاران داد از این دل
دلم دور است و احوالش ندونم
کسی خواهد که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم
اگه دردم یکی بودی چه بودی
اگه غم اندکی بودی چه بودی
ببالینم حبیبی یا طبیبی
از این هر دو یکی بودی چه بودی
ندونم لخت و عریونم که کرده
کدوم جلاد بی جونم که کرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق تو با مو چه کرده
بده خنجر که تا سینه کم چاک
ببینم عشق تو با مو چه کرده

سلام دوستان.
دوستی می گفت باید گذشته را فراموش کرد ؛ و به آینده امیدوار بود . اما چگونه دلتنگی های خود را انکار کنیم؟!
از مهدی اخوان ثالث متخلص به م.امید

مهدی اخوان ثالث

دریچه


ما چون دو دریچه، روبه‌روی هم،  
آگاه ز هر بگو مگوی هم،
هر روز سلام و پرسش و خنده،        
هر روز قرار روز آینده.      
عمر آینه‌ی بهشت، اما... آه      
بیش از شب و روزِ تیرو دی کوتاه         
اکنون دل من شکسته و خسته‌ست،          
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته‌ست.              
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد،       
نفرین به سفر، که هر چه کرد، او کرد. 

سلام.
مست و خراب
با صدای فرمان فتحعلیان
شاعر مولانا 


هین کژ و راست میروی باز چه خورده ای ؟بگو
مست و خراب می روی خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده ای ؟ بوسه ز که ربوده ای؟
زلف که را گشوده ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

هین کژ و راست میروی باز چه خورده ای ؟بگو
مست و خراب می روی خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده ای ؟ بوسه ز که ربوده ای؟
زلف که را گشوده ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

نی تو حریف کی کنی؟ ای همه چشم روشنی!
خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو

راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو

نی تو حریف کی کنی؟ ای همه چشم روشنی!
خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو

راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو

هین کژ و راست میروی باز چه خورده ای ؟بگو
مست و خراب می روی خانه به خانه کو به کو

با که حریف بوده ای ؟ بوسه ز که ربوده ای؟
زلف که را گشوده ای؟ حلقه به حلقه مو به مو

سلام.
یک شعر شاید زیبا
شاعر کیوان شاهبداغی

نه در آغاز چنین رسمی بود

ونه فرجام ،چنان خواهد شد

که کسی جز تو، تو را دریابد

که در این راه رسیدن به خودت ، تنهایی

ظلمتی هست ، اگر

چشم از کوچه یاری ، بردار

و فراموش کن این ،کهنه خیال

نور فانوس رفیقی ، که تو را در یابد!

دست یاری ، که بکوبد در را

پرده از پنجره ها برگیرد ، قفل را بگشاید

کوله بارت بردار

دست تنهایی خود را تو بگیر

و از آئینه بپرس :

منزل روشن خورشید ، کجاست ؟

شوق دریا اگرت هست ، روان باید بود

ورنه ، در حسرت همراهی رودی ، به زمین

خواهی شد

مقصد از شوق رسیدن ، خالیست

راه ، سرشار امید

و بدان ، کین امروز

منتظر فردایی ست

که تو دیروز ، در امید وصالش بودی

بهترین لحظه راهی شدنت ، اکنون است

لحظه را در یابیم

باور روز ، برای گذر از شب ، کافیست

و از آغاز چنین رسمی بود

که سرانجام ، چنین خواهد شد