اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

یک رباعی زیبا...

سلام.

یک رباعی زیبا با صدای فرهاد
شعر: منسوب به ابوسعید ابوالخیر


هرچند ز کار خود خبر دار نیم
                              بیهوده تماشاگر گلزار نیم

بر حاشیه ی کتاب چون نقطه ی شک
                              بی کار نیم٬ اگر چه در کار نیم

امروز در این شهر چو من یاری نی
                              آورده به بازار و خریداری نی

آنکس که خریدار٬ بدو رایم نی
                              وآنکس که بدو رای٬ خریدارم نی

سوته دلان

سلام.

سوته دلان
شاعر: اردلان سرافراز
با صدای ابی


من هنوز خواب می بینم
که دوره دوره ی وفاست
که اعتبار عشق به جاست
دنیا به کام آدماست
من هنوزم خواب می بینم

من هنوز خواب می بینم
که این خودش غنیمته
برای دیگرون یه خواب
برای من حقیقته
من هنوزم خواب می بینم

سوته دلان یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق و غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه

هنوز تو قصه های من
رنگ و ریا جا نداره
دروغ نمی گن آدما
دشمنی معنا نداره

هنوز تو قصه های من
هیچ کسی تنها نمیشه
کسی به جرم عاشقی
خسته وتنها نمی شه

هنوز تو ی دنیای من
هر آدمی یه عالمه
گل و نمی فروشن به هم
گل مثل قلب آدمه

سوته دلان یکی یکی تموم شدن
سوته دلی نمونده غیر از خود من
کسی که عشق و غم و فریاد بزنه
حقیقت آدمو فریاد بزنه

Nature Boy

سلام دوستان.

Nat King Cole پیانیست٬ خواننده٬ و رهبر گروه Nat "King" Cole است.
Cole در ۱۷ مارس ۱۹۱۹ در مونتگومری به دنیا آمد. وی در طی ۳۰ سال نوازندگی و خوانندگی خود٬آثار به یاد ماندنی زیادی بر جای گذاشته که Nature Boy یکی از زیباترین آنهاست.
شعر و موسیقی این ترانه از Eden Ahbez می باشد.
Cole از نظر خوانندگی در ردیف خوانندگان بزرگ سبک پاپ یعنی: Frank Sinatra و Perry Como و Dean Martin قرار دارد.او در سال ۱۹۶۵دیده از جهان فرو بست.

Nat King Cole

شایان ذکر است که Celine Dion ٬ همین ترانه زیبا را٬ بسیار رویایی و خاطره انگیز خوانده است.


There was a boy
A very strange enchanted boy
They say he wandered very far, very far
Over land and sea
A little shy and sad of eye
But very wise was he

And then one day
A magic day he passed my way
And while we spoke of many things
Fools and kings
This he said to me
"The greatest thing you'll ever learn
Is just to love and be loved in return"



"The greatest thing you'll ever learn
Is just to love and be loved in return"

چرا از مرگ می ترسید؟

سلام.

چرا از مرگ می ترسید!؟
شاعر: فریدون مشیری.


چرا از مرگ می ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید؟

چرا از مرگ می ترسید؟
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟
می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند

چرا از مرگ می ترسید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی است
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
درین غوغا فرومانند و غوغا ها برانگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟

با ستاره ها

سلام.

با ستاره ها
از آلبوم "با ستاره ها"
با صدای همایون شجریان


شب که می‌رسد از کـنـاره‌ها
گـریـه مـی‌کـنـم بـا سـتـاره‌ها

وای اگر شبـی ز آستیـن جان
بــر نــیــاورم دســت چـــاره‌ها

همچـو خامشان بسته‌ام زبان
حـرف مـن بـخـوان از اشـاره‌ها

ما ز اسـب و اصـل افــتـاده‌ایم
مـا پـیـــاده‌ایـــم ای ســواره‌ها

ای لـهـیـب غــم آتـشــم مـزن
خــرمـنـم مســوز از شــراره‌ها

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم

سلام.

من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم!
شعری از محمدعلی بهمنی.


تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

دل من دیر زمانی است که می پندارد

سلام.

شعری زیبا از فریدون مشیری


دل من دیر زمانی است که می پندارد:
دوستی نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد،
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را، دانسته بیازارد.
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن، هر رفتار
دانه هایی است که می افشانیم
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است
گر بدان گونه که بایست به بار آید،
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید،
آن چنان با تو درآمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد، از همه چیزو همه کس.
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست.
در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد.
رنج می باید برد،
دوست می باید داشت.
با نگاهی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به آواز بلند:
شادی روی تو
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه
عطرافشان
گلباران باد.

ساقیا آمدن عید مبارک بادت.

سلام دوستان.

ساقیا آمدن عید مبارک بادت٬
                                     

شعری از حافظ٬ امیدوارم لذت ببرید!


ساقیا آمدن عید مبارک بادتدر شگفتم که در این مدت ایام فراقبرسان بندگی دختر رز گو به درآیشادی مجلسیان در قدم و مقدم توستشکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافتچشم بد دور کز آن تفرقه​ات بازآوردحافظ از دست مده دولت این کشتی نوح وان مواعید که کردی مرواد از یادتبرگرفتی ز حریفان دل و دل می​دادتکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتجای غم باد مر آن دل که نخواهد شادتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادتطالع نامور و دولت مادرزادتور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت