اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

باور کن
شاعر :ایرج جنتی عطایی
باور کن ، صدامو باور کن
صدایی که تلخ و خسته ست
باور کن ، قلبمو باور کن
قلبی که کوهه اما شکسته ست
شکسته ست
باور کن ، دستامو باور کن
که ساقه ی نوازشه
باور کن ، چشم منو باور کن
که یک قصیده خواهشه
وسوسه ی عاشق شدن
التهاب لحظه هامه
حسرت فریاد کردنه
اسم کسی با صدامه
اسم تو هر اسمی که هست
مثل غزل چه عاشقانه ست
پر وسوسه مثل سفر
مثل غربت صادقانه ست
باور کن اسممو باور کن
من فصل بارون برگم
مطرود باغ و گل و شبنم
درختم درخت خشکی
تو دست تگرگم
باور کن همیشه باور کن
که من به عشق صادقم
باور کن حرف منو باور کن
که من همیشه عاشقم

وقتشه رفتن
شاعر :ایرج جنتی عطایی

وقتشه ، وقتشه رفتن ، وقتشه
وقتشه ، از تو گذشتن وقتشه
مهلت تولد دوباره نیست
مردن دوباره ی من وقتشه

دیگه دیره واسه گفتن
این کلام آخرینه
فرصت ضجه نمونده
لحظه های واپسینه

دیگه با عاطفه دشمن
واسه دلتنگی رفیقم
توی شط سرخ نفرت
بی صداترین غریقم

من عروسک کدوم بازی وحشت
من عروس قحطی کدوم تبارم
که مثل تولد فاجعه سردم
که مثل حادثه آرامش ندارم

سرد و ساده و شکسته
آینه ی قدیمی ام من
با چراغ و گل غریبه
با غبار صمیمی ام من

می مونم زیر هجوم
سنگی آوار کینه
واسه بازیچه بودن
آخرین بازی همینه

الهه ناز
با صدای بنان
بــــاز ای الهه ناز
با دل من بســـاز
کین غم جانگداز
برود ز برم
گــــــردل من نیاسود
از گناه تو بود
بیا تا ز سر
گنهت گذرم
بــــاز میکنم دست یاری بسویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز
زخاطر ببرم
گــــر نکند تیرخشمت دلم را هدف
بخدا همچون مرغ پرشور و شعف
بسویت بپرم

آنکه او به غمت دل بندد چون من کیست
ناز تو بیش از این بهر چیست
تو الهه نازی، در بزمم بنشین
من تورا وفادارم، بیا که جز این
نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگیری خبر
نیابی اثرم

گل پونه ها
با صدای ایرج بسطامی
گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها

گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد
گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
حبیبم
خیلی تنهام

شاعر مسعود فردمنش
سکه
با صدای معین
پرنده قشنگی بود و پر زد
رفیق روز تنگی بود و پر زد
خیال کردم دلش دنبال عشقه
پی خوش آب و رنگی بود و پر زد

اگه سکه دو رو داره اسیر دست بازاره
نه عشقی داره تو کارش نه مهری داره بازارش
تو که سکه نبودی یار بودی
به ظاهر عاشق و غمخوار بودی
منو گمراه کردی وای بر من
تو هم افسونگر و مکار بودی

خیال کردم که تو فصل بهارم
بها ر و یار و قلب بی قرارم
خیال کردم که تو قلب بهشتم
از این بهتر نمیشه سرنوشتم
پرنده رفت و پژمرد و دل مرد
پرنده رفت و عشق رو با خودش برد

چطور پنهون می کردی از من اون روتو
چطور پنهون می کردی عطر گیسوتو
منی که عطر گیسوتو به یک دنیا نمیدادم
چی شد من عاقبت از چشم مشتاق تو افتادم

شاعر : بابک روزبه
با صدای منصور


عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم
من تو رو میخوام

از وقتی رفتی غمگینه خونه
گریم میگیره با هر بهونه
رفتی و موندم با این همه درد
هرگز نمیشه فراموشت کرد

عیده و امسال عیدی ندارم
گذاشتی رفتی عزیزم من بیقرارم
عیده و امسال تنهای تنها
به جای عیدی عزیزم
من تو رو میخوام

اگر چه نیستی
یاد تو اینجاست
عشقت توی قلب ماهاست
هر جا که هستی
خدا به همرات
دعای خیر پشت و پنات!

هر جا که رفتی
خدا به همرات
هر جا که هستی
خدا به همرات

کویر دل
با صدای مرجان

رفتی و بی تو دلم پر درده
پاییز قلبم ساکت و سرده
دل که می گفتم محرمه با من
کاشکی می دیدی بی تو چه کرده

ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من

با تو به هر غم سنگ صبورم
بی تو شکسته تاج غرورم
با تو یه چشمه چشمهء روشن
بی تو یه جادم که سوت و کورم

ای که به شبهام صبح سپیدی
بی تو کویری بی شامم من
ای که به رنجام رنگ امیدی
بی تو اسیری در دامم من

چشمهء اشکم بی تو سرابه
خونهء عشقم بی تو خراب
شادیا بی تو مثل حبابه
سایهء آهه نقش بر آب

گمشده

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

اسم تو رو رو بال مرغا نوشت

رو کنده ی سبز درختا نوشت

یه روز که بارون میومد بهش گفت

یه روز دیگه رو موج دریا نوشت

دریا با موجاش اون رو از خودش روند

مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

باد اومد و تو جنگلها قدم زد

اسم تو رو از همه جا قلم زد

ببین جدایی چه به روزش آورد

چه سرنوشتی که براش رقم زد

مسافر
به صدای مهران مدیری
با من مسافریست، هم روزگار من
تب کرده بی رمق، افسرده خسته تن
شادی لحظه ایست از هم پیالگی
از حس همدلی از روی سادگی !

دلواپسی ولی همراه هر دو
مهلت تمام شد ...
دیر است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز
از پشت پنجره با آنکه مانده روز
می خواندش کسی راهیست او هنوز

این سوی پرده ام، تنها پیاله ها
با هم نشسته اند، خاموش و بی صدا

دلواپسی ولی همراه هر دومان
مهلت تمام شد ...
دیر است بی گمان !

از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز
از پشت پنجره، با آنکه مانده روز
می خواندش کسی، راهیست او هنوز

این سوی پرده ام، تنها پیاله ها
با هم نشسته اند، خاموش و بی صدا

دو راهی
با صدای مهران مدیری
می خوام پیشت بمونوم
ولی عادت نداری
می خوام تنهات بذاروم
ولی طاقت نداری
نه بیداری نه خوابی
نه گریونی نه خندون
نمی دونی کجایی
نه آبادی نه ویرون

دل سردرگم تو
میون این دو راهی
نه می مونه نه میره
چه کاره اشتباهی
نه می مونه نه میره
چه کاره اشتباهی

مثال اون قدیما
بیابون چشم به راته
دلوم پیشت امونت
گروگونه وفاته

تورو عاقل نبینوم
پریشون سفر شو
به قربون جنونت
هم آغوش خطر شو