اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

تنهایی


نمیدونی چه سخته در به در بودن

مثل طوفان همیشه در سفر بودن

دلم تنگه از این روزهای بی امید

از این شب گردی های خسته و مایوس

از این تکرار بیهوده دلم تنگه

همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس

دلم خوش نیست غمگینم

از این تکرار بی رویا و بی لبخند

چه تنهایی غمگینه که غیر از من

همه خوشبخت و عاشق و خرسند

به فردا دل خوشم شاید که با فردا

طلوع خوب خوشبختیه من باشه

شبها با رنج تنهایی من سر کن

شاید فردا روز عاشق شدن باشه

آدما از آدما زود سیر میشن                   آدما از عشق هم دلگیر میشن

آدما روعشقشون پا می زارن                 آدما آدم و تنها می زارن 

منو دیگه نمی خوای خوب میدونم          تو کتاب دلت اینو میخونم

یادته اون عشق رسوا یادته؟                 اون همه دیونگی ها یادته

تو میگفتی که گناه مقدسه                 اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدمای روزگار                           چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شده                من از اون قلب دو رو خسته شدم

نمی خوای بمونی تو این خونه             چشم تو به دنبال چشمای اونه

همه حرفای تو یه بهونست                 اون جهنمی که میگن این خونست

تو رو میشناسم ای شب گرد عاشق 
تو به اسم شب من آشنایی

از اندوه تو وچشم تو پیداست 
که از ایل وتبار عاشقایی

تو رو میشناسم ای سردرگریبون
  غریبگی نکن با هق هق من

تن شکستتو بسپار به دست 
نوازشهای دست عاشق من

بزار قسمت کنیم تنهاییمونو 
میون سفره شب تو بامن

بزار بین من و تو دستای ما
  پلی باشه واسه از خود گذشتن

فرامرز اصلانی

الا ای ، آهوی وحشی ، کجایی
مرا با تست ، چندین ، آشنایی

دو تنهارو ، دو سرگردان ، دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد خرم و خش

که خواهد شد ، بگویید ای رفیقان
رفیق بیکسان ، یار غریبان

مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید ، گشاید

چو آن سرو روان شد ، کاروانی
ز شاخ سرو می‌کن ، سایه بانی

لب سر چشمه‌ای و طرفِ جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی

به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران

چو نالان آیدت آب روان ، پیش
مدد بخشش ز آب دیدهء خویش

نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را

مگر خضر مبارک ‌پی تواند
که این تنها به آن تنها رساند

فرامرز اصلانی


می دونی دل اسیره
اسیره تا بمیره
می دونی بدون تو
دلم آروم نگیره
می دونی دل تنگ تو
نموده آهنگ تو
ولی بیهوده جوید
بسی بیهوده پوید
به من بگو بی وفا حالا یار که هستی
خزان عمرم رسید نو بهار که هستی
می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره
دست غم تو داره روزهام و می شماره

دریای مغرب

 با صدای سیاوش قمیشی


اشکای یخیمو پاک کن

درای قلبت رو واکن

صدای قلبم رو بشنو

من چه کردم با دل تو

 

کاشکی تو لحظه ی آخر عشق رو تو نگام می خوندی

قلب تو صدامو نشنید

رفتی با غریبه موندی


اگه یه روز بگم از این حکایت

که به تو کردم عادت

دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت
رفاقت


اگه یه شب برسم به حقایق

می شم خدای عاشق

می گم رازمو به ستاره ی دریای مغرب

دریای مغرب

گل سرخ

شاعر ؟!(اگر میدونید بگید)

زمستان بود و فصل رو سفیدی ها

برون افتاده پیدا بود دندانهای سرماها

تو گویی خنده بر بی چاره ها می کرد

نمی دانم چرا می کرد

تو گفتی گر که می خواهی مرا از جان ودل اکنون

مهیا کن برای من گل سرخی

میان شهر ها گردیدم به هر جا گل فروشی بود پرسیدم

که گل داری؟

ولی چون گفت گل بهر که وبهر چه می خواهی

و من گفتم برای تو برای لعبتی زیبا

جوابم داد اینجا در دل این برفها

هر گز گل سرخی نمی یابی

به سان تشنه ای بودم که می گردد پی آبی

ولی ناگه ز چاک سینه ام دیدم گل سرخی و لرزیدم

گل سرخی به رنگ خون به رنگ باده گلگون

همان گل را فرستادم برای تو

نمی دانم پسندیدی و یا مستانه خندیدی !

 

چکاوک
ترانه سرا :ایرج جنتی عطایی
خواننده   :داریوش


کـجــای ایـن جــنـگـل شــب
پنهون می شی خورشیدکم
پشـت کدوم ســد ســکـوت
پـر مـی کــشــی چــکـاوکم

چرا بـه من شک می کنی
مـن کـه مـنـــم بـرای تــو
لبـریـزم از عـشــق تــو و
سـرشــارم از هــوای تــو

دسـت کدوم غزل بـدم
نـبــض دل عـاشـقـمـو
پشت کدوم بهانه باز
پنهون کنم هق هقـمو

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

سفر نکن خورشیدکم
ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگه منه
راهییه این سفر نشو
نزار که عشق من وتو
اینجا به اخر برسه
بری تو و مرگ منم
رفتن تو سر برسه

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

نـوازشــم کــن و بـبـیــن
عشق می ریزه از صدام
صدام کــن و ببـین که باز
غنچه می دن تـرانه هام
اگر چه من به چـشـم تو
کمـم قـدیمی ام گمـم
آتشـفشـان عـشـقـمـو
دریـــای پــر تـلاطــمــم

گـریه نمی کنم نـــرو
آه نمی کـشـم بشین
حرف نمی زنـم بمـون
بغض نمی کنم ببیـن

دیدی گفتم
دیدی گفتم که یه روز پر میکشی تو هوا
دیدی گفتم
دیدی گفتم که تو هم میری به خاطر هها
میاد اونروز که نمیگیری سراغ از ما
میدونستم
میدونستم که دل سرد تو موندنی نیست
خوندنی نیست
رفتی پر کشیدی دل نشست وگریست
نمونده برام جز اشک چشم و دو گونه خیس
دلی که بی نیاز همش فکر پرواز
میخواد بذاره بره
قلبی که غم نداره همش فکر فراره
موندن براش مشکله

شهرام وفائی


مراببوس
مراببوس
برای آخرین بار تو را خدا نگهدار
که می روم به سوی سرنوشت
بهار من گذشته گذشته ها گذشته
من ام به جستجوی سرنوشت
در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها
گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها
به نیمهء شبها دارم بایارم پیمانها
که برفروزم آتشها در کوهستانها
آه آه
شب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنم
نگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانم
تا لب بگذاری بر لب من
دختر آن برق نگاه تو اشک بی گناه تو
روشن سازد یک امشب من
مراببوس
مراببوس
برای آخرین بار تو را خدا نگهدار
که می روم به سوی سرنوشت
بهار من گذشته گذشته ها گذشته
من ام به جستجوی سرنوشت