اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

اشعار و ترانه ها

وبلاگ شخصی

غزلیات شمس
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد

آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش بجز از وصل تو خوشنود نکرد

آنچه از عشق کشید این دل من که نکشید
وانچه در آتش کرد این دل من عود نکرد

گفتم:این بنده نه در عشق گرو کرد دلی ؟
گفت دلبر:که بلی کرد،ولی زود نکرد.

آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر؟
آنچه پشه به دماغ و سر نمرود نکرد

گرچه آن لعل لبت عیسی رنجوران است
دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد

جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد
زانکه جز زلف خوشت را زره و خود نکرد

نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است
در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد

هین،خمش باش که گنجی است غم یار،ولیک
وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد

مولانا

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی،بی من مرو،ای جان جان،بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم،شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من،وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا،بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندر آ،ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو،ای چشم نرگس مست تو
ای شاخه ها آبست تو،ای باغ بی پایان من

یک لحظه داغم می کشی ،یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جانها،وی کان پیش از کانها
ای آن پیش از آنها،ای آن من ،ای آن من

منزلگه ما خاک نی،گر تن بریزد باک نی
اندیشه ام افلاک نی،ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو؟ای بحر من ،عمان من

جانم،چو ذره در هوا، چون شد ز هر ثقلی جدا
بی تو چرا باشد،چرا ؟ای اصل چار ارکان من

دوش مى آمد و رخساره برافروخته بود

                                                   تا کجا باز دل غمزده اى سوخته بود

رسم عاشق کشى و شیوه ء شهرآشوبى

                                                   جامه اى بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود مى دانست

                                                   وآتش چهره بدین کار برافروخته بود

کفر زلفش ره دین مى زد و آن سنگین دل

                                                   در پى اش مشعلى از چهره برافروخته بود

گر چه مى گفت که زارت بکشم مى دیدم

                                                   که نهانش نظرى با من دلسوخته بود

دل بسى خون به کف آورد ولى دیده بریخت

                                                   الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش بدنیا که بسى سود نکرد

                                                   آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت : برو خرقه بسوزان حافظ
                                                  
یارب این قلب شناسى ز که آموخته بود

معین
لحظه ها
لحظه‌هارو با تو بودن
در نگاه تو شکفتن

حس عشق رو در تو دیدن
مثل رویای تو خوابه

با تو رفتن
با تو موندن
مثل قصه تورو خوندن

تا همیشه تورو خواستن
مثل تشنگی آبه

اگه چشمات من رو می‌خواست
تو نگاه تو میمردم
اگه دستات مال من بود
جون به دستات می‌سپردم

اگه اسمم رو می‌خوندی
دیگه از یاد نمی‌بردم

اگه با من تو می‌موندی
همه دنیارو می‌بردم

بی تو اما سرسپردن
بی تو و عشق تو بودن

تو غبار جاده موندن
بی تو خوب من محاله

بی تو حتی زنده بوندن
بی هدف نفس کشیدن

تا ابد تورو ندیدن
واسه من رنج و عذابه

اگه چشمات من رو می‌خواست
تو نگاه تو میمردم

اگه دستات مال من بود
جون به دستات می‌سپردم

اگه اسمم رو می‌خوندی
دیگه از یاد نمی‌بردم

اگه با من تو می‌موندی
همه دنیارو می‌بردم

توی آسمون عشقم
غیر تو پرنده‌ای نیست

روی خاموشی لبهام
جز تو اسم دیگه‌ای نیست

توی قلب من عزیزم
هیچ کسی جایی نداره

دل عاشقم بجز تو
هیچ کسی رو دوست نداره

اگه چشمات من رو می‌خواست
تو نگاه تو میمردم

اگه دستات مال من بود
جون به دستات می‌سپردم

اگه اسمم رو می‌خوندی
دیگه از یاد نمی‌بردم

اگه با من تو می‌موندی
همه دنیارو می‌بردم

لحظه‌هارو با تو بودن
لحظه‌هارو با تو بودن

معین
مخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن
گذشته برنگشته
به فکر آینده باش
دلشاد و سر زنده باش
به انتظار طلعت خورشید تابنده باش

عمر کمه صفا کن
رنج و غمو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن

عمر کمه صفا کن
گذشته رو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن
به قطره اکتفا کن


قسمت تو همین بوده
که بر سرت گذشته
نکن گلایه از فلک
این کار سرنوشته

عمر کمه صفا کن
رنج و غمو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن


زندگی شاد است ,غمگینش مکن
با غمه بیهوده تو سنگینش مکن
قلبه چون آیینه ات را صاف کن
با دو رنگیها تو رنگینش مکن


عمر گران می گذرد
خواهی نخواهی
سعی بر آن کن نرود رو به تباهی
مطلب دل را طلب از سوی خدا کن
زان که بود رحمت او، لایتناهی

عمر کمه صفا کن
رنج و غمو رها کن
اگه نباشه دریا
به قطره اکتفا کن

عارف
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
میخواهم عشقت در دل بمیرد
میخواهم تا دیگر در سر یادت پایان گیرد
بگذر ز من ای آشنا
چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو
چون دیگران با سرگذشتم
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد
خاموشی میگیرد
عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری
در قلبم جایت را نمیگیرد

جهانبخش پازوکی
با صدای معین

وقتی نیستی خونمون با من غریبی می کنه
دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه
صدای قناری محزون و غم آلود میشه
واسه من هر چی که هست و نیست نابود میشه

وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه

وقتی نیستی گلهای باغچه نگاهم می کنن
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنن
گلها میگن که با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره!

وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه

وقتی نیستی همه ی پنجره ها بسته میشن
با سکوت تو خونه قناری ها خسته میشن
روز واسم هفته میشه هفته برام ماه میشه
نفسهام به یاد تو یکی یکی آه میشه

وقتی نیستی گلهای باغچه نگاهم می کنن
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنن
گلها میگن که با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره!

وقتی نیستی گل هستی خشک و بی رنگ میشه
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ میشه

فریدون مشیری
با صدای معین

به تو می اندیشم
به تو می اندیشم
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
به تو می اندیشم

همه وقت . همه جا
من به هر حال که باشم
به تو می اندیشم
به تو می اندیشم

تو بدان این را . تنها تو بدان
تو بمان با من . تنها تو بمان
تو بدان این را . تنها تو بدان
تو بمان با من . تنها تو بمان
به تو می اندیشم
به تو می اندیشم
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
به تو می اندیشم

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو .به جای همه گلها تو بخند
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی ست
اخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر و هوا را تو بخوان
تو بمان با من . تنها تو بمان
به تو می اندیشم
به تو می اندیشم
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
به تو می اندیشم

به تو می اندیشم
به تو می اندیشم

بانو دلکش


چو اسیر دام توام..رام توام ای محرم رازم
منم آن شمعی که ز شب تا به سحر در سوز و گدازم
ای فتنه بکش یا بنوازم
بی گناهم بده پناهم... کز موی تو آشفته ترم
کن نگاهی به خاک راهی... ای سایه لطفت به سرم
چه کنم ... عشقی غیر از تو نخواهم
به خدا ... محنت ریزد ز نگاهم
امیدم کو ... جدا از او...
پرپر شده ام ...خاکستر شده ام
آزارم کن .. چو چشم خود بیمارم کن
من زجفایت دلشادم.....از غم عشقت خرسندم
ازهمه عالم بگسستم.... تا که به مهرت پا بندم
عشق و امید صفایی .. ای عشق من چه بلایی
کی ز وفا جانب ما بازآیی...

ترانه :شهیار قنبری


اهل طاعونی این قبیله مشرقی ام

تویی این مسافر شیشه ای شهر فرنگ


پوستم از جنس شبه ، پوست تو از مخمل سرخ


رختم از تاوله ، تن پوش تو از پوست پلنگ


بوی گندم مال من ، هر چی که دارم مال تو


یه وجب خاک مال من ، هر چی می کارم مال تو


تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش


من به فکر یه اتاقی اندازه تو واسه خواب


تن من خاک منه ، ساقه گندم تن تو


تن ما تشنه ترین تشنه یک قطره آب


بوی گندم مال من ، هر چی که دارم مال تو


یه وجب خاک مال من ، هر چی می کارم مال تو


شهر تو ، شهر فرنگ / آدم هاش ترمه قبا


شهر من ، شهر دعا / همه گنبداش طلا


تن تو ، مثل تبر / تن من ریشه سخت


تپش عکس یک قلب / مونده اما رو درخت


بوی گندم مال من هر چی می کارم مال تو


نباید مرثیه گو باشم واسه خاک تنم


تو آخه مسافری ، خون رگ اینجا منم


تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه


حالا با هر کس که هست هر کس که نیست داد می زنم


بوی گندم مال من هر چی که دارم مال تو


یه وجب خاک مال من هر چی می کارم مال تو