سلام.
مرد خسته بود٬ بیماری را بهانه کرد.
درگذشت قیصر امین پور شاعر نامی کشور را به جامعه هنری و خانواده گرامی ایشان تسلیت عرض میکنم.
قطعه شعری از آن مرحوم در ادامه آمده.
روحش شاد...
سلام.
شعری از مولانا
با صدای شجریان
سلام.
حکایتی از بوستان سعدی...
یکی روبهی دید بی دست و پای |
|
فرو ماند در لطف و صنع خدای |
که چون زندگانی به سر میبرد؟ |
|
بدین دست و پای از کجا میخورد؟ |
در این بود درویش شوریده رنگ |
|
که شیری برآمد شغالی به چنگ |
شغال نگون بخت را شیر خورد |
|
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد |
دگر روز باز اتفاقی فتاد |
|
که روزی رسان قوت روزش بداد |
یقین، مرد را دیده بیننده کرد |
|
شد و تکیه بر آفریننده کرد |
کز این پس به کنجی نشینم چو مور |
|
که روزی نخوردند پیلان به زور |
زنخدان فرو برد چندی به جیب |
|
که بخشنده روزی فرستد ز غیب |
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست |
|
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست |
چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش |
|
ز دیوار محرابش آمد به گوش |
برو شیر درنده باش، ای دغل |
|
مینداز خود را چو روباه شل |
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر |
|
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟ |
چو شیر آن که را گردنی فربه است |
|
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است |
بچنگ آر و با دیگران نوش کن |
|
نه بر فضلهی دیگران گوش کن |
بخور تا توانی به بازوی خویش |
|
که سعیت بود در ترازوی خویش |
چو مردان ببر رنج و راحت رسان |
|
مخنث خورد دسترنج کسان |
بگیر ای جوان دست درویش پیر |
|
نه خود را بیگفن که دستم بگیر |
خدا را بر آن بنده بخشایش است |
|
که خلق از وجودش در آسایش است |
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست |
|
که دون همتانند بی مغز و پوست |
کسی نیک بیند به هر دو سرای |
|
که نیکی رساند به خلق خدای |
سلام.
نامه بی جواب
شاعر: مریم حیدرزاده
از مجموعه مثل هیچ کس
سلام.
شعری زیبا از مولوی...
سلام دوستان٬
سرانجام به اینترنت دسترسی پیدا کردم!
هر کجا هستم باشم٬ آسمان مال من است٬
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
البته ترجیح می دهم در رابطه با ایلام٬ و ایلامی های عزیز چیزی ننویسم...
مستی رویا
شاعر: ابوالحسن ورزی
آهنگساز : همایون خرم
با صدای استاد غلامحسین بنان
آمد ، آمد امّا در نگاهش ، آمد امّا در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو ، نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود
عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود
لب ، همان لب بود ، لب ، همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود ، امّا مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود ، در دل بیزار خود چز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی ، گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود
در نگاه سرد او ، در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را ، نشان ، از آتش سودا نبود
دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود
بر لبِ لرزان من ، فریادِ دل ، خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، تنها نبود
جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود
سلام.
امروز عازم ایلام هستم٬ گفتم تا به روز رسانی بعدی٬با یک شعر زیبا از سرکار خانم سیمین بهبهانی٬ از شما خداحافظی کنم!
در ضمن از وبلاگ همسایه آخرین جرعه جام که این شعر را از آنجا برداشتم٬ تشکر می کنم.
سلام.
روز مبادا...
شاعر: قیصر امین پور
سلام.
شعری زیبا از فریدون مشیری:
سلام.
عشق را ای کاش زبان سخن بود
شعری از احمد شاملو:
آن که می گوید دوستت دارم
خیناگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود.
آن که می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود.