سلام.
لطیفه ای زیبا از مولانا٬ که به نظرم جالب آمد:
شاید همه چیز آنطور که ما تصور می کنیم٬ پیش نرود!
آن کری را گفت افزون مایهای | که ترا رنجور شد همسایهای | |
گفت با خود کر که با گوش گران | من چه دریابم ز گفت آن جوان | |
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد | لیک باید رفت آنجا نیست بد | |
چون ببینم کان لبش جنبان شود | من قیاسی گیرم آن را هم ز خود | |
چون بگویم چونی ای محنتکشم | او بخواهد گفت نیکم یا خوشم | |
من بگویم شکر چه خوردی ابا | او بگوید شربتی یا ماش با | |
من بگویم صحه نوشت کیست آن | از طبیبان پیش تو گوید فلان | |
من بگویم بس مبارکپاست او | چونک او آمد شود کارت نکو | |
پای او را آزمودستیم ما | هر کجا شد میشود حاجت روا | |
این جوابات قیاسی راست کرد | پیش آن رنجور شد آن نیکمرد | |
گفت چونی گفت مردم گفت شکر | شد ازین رنجور پر آزار و نکر | |
کین چه شکرستاو مگر با ما بدست | کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست | |
بعد ازآن گفتش چه خوردی گفت زهر | گفت نوشت باد افزون گشت قهر | |
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او | که همیآید به چاره پیش تو | |
گفت عزرائیل میآید برو | گفت پایش بس مبارک شاد شو | |
کر برون آمد بگفت او شادمان | شکر کش کردم مراعات این زمان | |
گفت رنجور این عدو جان ماست | ما ندانستیم کو کان جفاست | |
خاطر رنجور جویان شد سقط | تا که پیغامش کند از هر نمط | |
چون کسی که خورده باشد آش بد | میبشوراند دلش تا قی کند | |
کظم غیظ اینست آن را قی مکن | تا بیابی در جزا شیرین سخن |
چون نبودش صبر میپیچید او | کین سگ زنروسپی حیز کو | |
تا بریزم بر وی آنچ گفته بود | کان زمان شیر ضمیرم خفته بود | |
چون عیادت بهر دلآرامیست | این عیادت نیست دشمن کامیست | |
تا ببیند دشمن خود را نزار | تا بگیرد خاطر زشتش قرار | |
بس کسان کایشان زطاعت گمرهند | دل به رضوان و ثواب آن دهند | |
خود حقیقت معصیت باشد خفی | بس کدر کان را تو پنداری صفی | |
همچو آن کر کو همی پنداشتست | کو نکویی کرد و آن بر عکس جست | |
او نشسته خوش که خدمت کردهام | حق همسایه بجا آوردهام | |
بهر خود او آتشی افروختست | در دل رنجور و خود را سوختست | |
فاتقوا النار التی اوقدتم | انکم فی المعصیه ازددتم | |
گفت پیغامبر به یک صاحبریا | صل انک لم تصل یا فتی | |
از برای چارهی این خوفها | آمد اندر هر نمازی اهدنا | |
کین نمازم را میامیز ای خدا | با نماز ضالین و اهل ریا | |
از قیاسی که بکرد آن کر گزین | صحبت دهساله باطل شد بدین | |
خاصه ای خواجه قیاس حس دون | اندر آن وحیی که هست از حد فزون | |
گوش حس تو به حرف ار در خورست | دان که گوش غیبگیر تو کرست |
سلام.
شعری از احمد شاملو
سلام.
شعری از حافظ٬
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
سلام.
شاعری خوش ذوق که متاسفانه نامش را نمی دانم٬ دست به نوآوری جالبی زده و توانسته به صورت خیالی٬ متن پیام منشی تلفنی برخی از شعرای بزرگ ایران را بنا به سبک هر یک از آنها حدس بزند؛ که خواندن آنها خالی از لطف نمی باشد:
منشی تلفنی منزل حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام آن زمان کو باز گردد خانه خود غم مخور
منشی تلفنی منزل سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم
منشی تلفنی منزل خیام:
این چرخ و فلک عمر مرا داد به باد ممنون تو ام که کرده ای از ما یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد
منشی تلفنی منزل فردوسی:
نمی باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا بر آید بلند آفتاب
منشی تلفنی منزل مولانا:
بهر سماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم / شوری بر انگیزم به پا خندان شوم شادان شوم
بگو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود / آیم تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم
منشی تلفنی منزل باباطاهر:
تلفن کرده ای جانم فدایت الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت
منشی تلفنی منزل منوچهر دامغانی:
از شرم به رنگ باده باشد رویم در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت زان پیش که همچو برف گردد مویم
و در نهایت منشی تلفنی منزل خود شاعر:
شرمنده از آنم که نباشم به سرایم تا با تو سلامی و علیکی بنمایم
گر لطف کنی نمره و پـــیغام بگذاری پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم
سلام.
با من صنما!
شعر از مولانا
از آلبوم بی تو بسر نمیشود؛
با صدای محمدرضا شجربان
سلام.
غزلی خوشایند از حافظ
سلام.
شعری از خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
سلام.
شعری از مولانا
گفتنی است؛ این شعر را علیرضا عصار٬ به صورت ترانه در کارنامه ی خود دارد.
سلام.
تیتراژ سریال هم نفس
شاعر: افشین یداللهی
با صدای مهران مدیری
تنظیم: فردین خلعتبری
آسمون رویام٬ امشب گرم از تب من
ماه آرزوهام٬ اومده تو شب من
عطر شمع بوسه٬ رو لبهای بسته ی من
یه نسیم نوازش
دل من، دل تو،دل ما ، دل همه آدما مگه چی می خواد؟
آروم اومدی٬ تو خوابم
آروم اومدی٬ مثل رقص یه پروانه با ناز سایه ی گل
بوی عشق٬ تو هوا پیچید
اشک تو رو٬ لب من بوسید
قلب منُ٬ همه جا همه جا همه جا برد
خوابی که عشق٬ تو چشای تو دید
آروم اومدی تو خوابم
آروم اومدی مثل رقص یه پروانه با ناز سایه ی گل
آه از این سفر کوتاه
بازم من و تو و دوری و آه
می ترسن از٬ من و تو من و تو من و تو٬ آه
تو قلب ما٬ نه هوس نه گناه
سلام.
میم مثل مادر آخرین ساخته "رسول ملاقلی پور"
با بازی به یاد ماندنی و بی نظیر "گلشیفته فراهانی"٬ یکی از بهترین فیلم هایی بود٬ که تا به حال دیده ام!
"آریاعظیم نژاد" به عنوان آهنگساز در این فیلم خیلی خوب کار کرده است.
پیشنهاد می کنم اگر این فیلم را ندیده اید٬ فرصت را از کف ندهید...
در صحنه ای از فیلم٬ کودکان معلول که اکثر آنها را مادرانشان٬ در آسایشگاه معلولین و عقب مانده های ذهنی؛ رها کرده اند٬ با هم ترانه ای می خوانند٬ که متن ترانه از قرار زیر است:
کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم
یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بنشونم
لالایی؛ لالایی لالالا
بخواب که می خوام تو چشات ستاره ها مو بشمرم
پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم
دنیا اگه خوب اگه بد٬ با تو برام دیدنیه
باغ گلای اطلسی٬ با تو برام چیدنیه
مادر...
کاشکی می شد بهت بگم؛ چقدر صدات رو دوست دارم
لالایی هات و دوست دارم؛ بغض صدات رو دوست دارم
مادر...